هر ساغري به آن لب خندان نمي رسد
هر تشنه لب به چشمه حيوان نمي رسد
آه من است در دل شبهاي انتظار
طومار شکوه اي که به پايان نمي رسد
عاشق کجا وبوسه آن لعل آبدار
آب گهر به خار مغيلان نمي رسد
از جوش عاشقان نشود تنگ خلق عشق
تنگي ز کاروان به بيابان نمي رسد
کا مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق
اين کشتي شکسته به طوفان نمي رسد
در کشوري که پاره دل خرج مي شود
انگشتري به داد سليمان نمي رسد
وقت خوشي چو روي دهد مغتنم شمار
دايم نسيم مصر به کنعان نمي رسد
کوتاهي از من است نه از سرو ناز من
دست ز کار رفته به دامان نمي رسد
هرچند صبح عيد ز دل زنگ مي برد
صائب به فيض چاک گريبان نمي رسد