فيضي که سهيل به خاک يمن رسد
از ديدن عقيق لب او به من رسد
از عطسه غزال شود دشت لاله گون
گر بوي زلف او به دماغ ختن رسد
چشمي که دوخته است زليخا به پيرهن
بويش کجا به ساکن بيت الحزن رسد
در بسته باغ را به ته بال خود درآر
قانع مشو به بوي گلي کز چمن رسد
شيرين نمي کنند دهاني که تلخ نيست
شکر کجا به طوطي شيرين سخن رسد
پروانه گرد شمع نمي گردداز حجاب
بيچاره عاشقي که به اين انجمن رسد
اين چاه دور را رسن از خود گسستن است
کي رشته اميد به چاه ذقن رسد
در بزم او کسي به کسي جا نمي دهد
آنجا مگر سپند به فرياد من رسد
زنهار روي دست هنرهاي خود مخور
کز جوي شير به لب کوهکن رسد
صائب زبان خامه روشن بيان ماست
شمعي که پرتوش به هزار انجمن رسد