شماره ٨٠: عيسي دمي کجاست به درد سخن رسد

عيسي دمي کجاست به درد سخن رسد
پيش از دم هلاک به بالين من رسد
داني چه روز دست دعا مي رسد به عرش
روزي که اين غريب به تخت وطن رسد
عالم تمام پرده فانوس حسن اوست
اينجا به شمع طور پيرهن رسد
بي پرده نقش صورت شيرين نگاشته است
کوتيشه تا به داد سرکوهکن رسد
چون شمع آههاي گلوسوز مي کشم
تا باد صبح بر سر بالين من رسد
کي حد ماست دست درازي به شاخ گل
مارا بس است خاري اگر از چمن رسد
صائب ميان اينهمه شکرلبان که هست
بادام چشم کيست به مغز سخن رسد