زين نقش نو که روي تو از خط برآب زد
صد حلقه پيچ وتاب فزون آفتاب زد
چشم سياه مست تو در مجلس شراب
جام هلال را به سر آفتاب زد
فرياد چون سپند ز ياقوت مي کشد
برآتشي که تکيه دلم چون کباب زد
در بحر موج خيز حوادث ز سرگذشت
تا يک نفس به کام دل خود حباب زد
از مي کسي که خواست به حال آورد مرا
در بيخودي به چهره بلبل گلاب زد
خاشاک سيل کرد رگ خواب خويش را
فصل بهار در ته پل هرکه خواب زد
خون در رگم ز منت خشک محيط سوخت
خوش وقت تشنه اي که قدح در سراب زد
جوياي گوهر از خطر انديشه چون کند
از بهر قطره سينه به دريا سحاب زد
گرديد شيرمست در اينجا ز جوي شير
هرکس پياله اي دو سه در ماهتاب زد
راه هزار ساله به يک گام قطع کرد
هرکس که پشت پا به جهان خراب زد
حدي که محتسب کند اجرا به حکم حق
صائب به زور خويش مرا اين شراب زد