دل آب گشت وتربيت دانه اي نکرد
اين شمع مرد و گريه مستانه اي نکرد
هرگز چو زلف ماتميان دست روزگار
سررشته اميد مرا شانه اي نکرد
سالک به تازيانه شوق از جهان گذشت
اين سيل التفات به ويرانه اي نکرد
با دل گذار کار زبان را که در مصاف
صد تيغ کار حمله مردانه اي است
فانوس چون کفن نشود بر فروغ شمع
هرگز رعايت دل پروانه اي نکرد
هرچند لاله چشم وچراغ بهار بود
عمرش وفا به خوردن پيمانه اي نکرد
در موسم چنين دل نادردمندما
صائب هواي گوشه ميخانه اي نکرد