شماره ٦٣: خرم کسي که قصر اقامت بنا نکرد

خرم کسي که قصر اقامت بنا نکرد
رفت از ميان چو گل کمر خويش وا نکرد
چندان که تاختيم به دنبال عمر را
اين آهوي رميده نظر برقفا نکرد
جز من که راه عشق به تسليم مي روم
با دست بسته هيچ شناور شنا نکرد
رنگ گهر شکسته شود از بهاي کم
ما را فلک عبث به دو عالم بها نکرد
موي سفيد سبز شد از دست شانه را
از زلف مشکبار تو يک عقده وانکرد
با آه سرد من چه کند چرخ پرنجوم
هرگز به خرج باد زر گل وفا نکرد
تااقتدا به کارگزاران عشق کرد
در هيچ کار فکرت صائب خطا نکرد