داغي که کوه را جگر گرم لاله کرد
گردون سنگدل به دل ما حواله کرد
هرکس که راه برد به کم عمري بهار
چون لاله صاف ودرد جهان يک پياله کرد
ليلي به اين گنه که به مجنون گرفت انس
خاک سيه به کاسه چشم غزاله کرد
رخسار همچو ماه تو گلگل شد از شراب
هر حلقه اي ز زلف ترا همچو هاله کرد
هر پاره از دلم به جهاني فکند آه
اين طفل باددست چه با اين رساله کرد
درد هزار ساله ما را به يک نفس
پير مغان دوا به شراب دوساله کرد
دولت همان به سايه من فخر مي کند
قسمت مرا اگر به سگان هم نواله کرد
صائب نمي خورد جگر از فکر برگ عيش
هرکس به درد و داغ قناعت چو لاله کرد