پيش نسيم صبح گل آغوش باز کرد
از پاکدامنان نتوان احتراز کرد
از وصل ساختم به نظر بازي خيال
بوي گلم ز صحبت گل بي نياز کرد
از يک نگاه برد دل ودين وهوش من
اين کعبتين چشم مرا پاکباز کرد
گرديد از شکنجه بيچارگي خلاص
از چاره هر که رو به در چاره ساز کرد
محمود اگر چه بتکده ها را خراب ساخت
زير وزبر به نيم نگاهش اياز کرد
دريا نشست گرد خجالت ز چهره اش
سيلي که بر خرابه ما ترکتاز کرد
از سادگي به مهره گل ساخت از گهر
دل را تسلي آن به عشق مجاز کرد
قانع ز دام خود به مگس شد چو عنکبوت
زاهد که پيش خلق نماز دراز کرد
شد طشت آتش افسر زر در نظر مرا
تا عشق او به داغ مرا سرفراز کرد
کوتاه ساخت دست دراز کريم را
در عرض حاجت آن سخن را دراز کرد
صائب نيازمندي من گشت بيشتر
چندان که يار در دل من خون زناز کرد