شماره ٥٤: راهي که مرغ عقل به يک سال مي پرد

راهي که مرغ عقل به يک سال مي پرد
در يک نفس جنون سبکبال مي پرد
چشم گرسنه را نکند سير جمع مال
در خرمن است وديده غربال مي پرد
حرصش فزون ز خاک شود همچو چشم دام
چشم نديده اي که پي مال مي پرد
دولت ز آستان فنا جو که اين هما
از سرگذشتگان را دنبال مي پرد
بگذر ز آرزو که به جايي نمي رسد
چندان که دل به شهپر آمال مي پرد
زين آتشي که در جگر تشنه من است
همچو سپند عقده تبخال مي پرد
در مطلب بلند به همت توان رسيد
عنقا به کوه قاف به اين بال مي پرد
ايام عمر زود به انجام مي رسد
زينسان که ماه مي رود وسال مي پرد
پامال کرد اگر چه مرا جلوه هاي او
گوشم همان به نغمه خلخال مي پرد
غافل مشو ز آه ضعيفان کز اين نسيم
افسر ز فرق دولت واقبال مي پرد
صائب چو ياد گردش آن چشم مي کنم
هوش از سرم چو مرغ سبکبال مي پرد