شماره ٢٤: رسيد جان به لبم تا به لب شراب رسيد

رسيد جان به لبم تا به لب شراب رسيد
گسيخت ريشه اين نخل تا به آب رسيد
به دوستان هوايي مبند دل زنهار
که چشم بد به شراب من از حباب رسيد
ز نارسايي بخت سياه در عجبم
که چون ز کوه صداي مرا جواب رسيد
گشود دفتر انصاف خط مهيا شو
که بيحساب ترا نوبت حساب رسيد
نکرده است زيان هيچ کس ز سربازي
ز گل بريد چو شبنم به آفتاب رسيد
ز پيچ وتاب محبت مپيچ سر زنهار
که دست رشته به گوهر ز پيچ وتاب رسيد
به داغ تشنه لبي صبر کن که در محشر
توان به چشمه کوثر ازين سراب رسيد
ز باج وخرج مسلم شدن تلافي کرد
ز سيل هرچه به اين کشور خراب رسيد
همين ز خاک فرج کامران نشد صائب
که فيض هم به ظهوري ازين جناب رسيد