زبان شکوه به خشم زمانه افزايد
که خس به آتش سوزان زبانه افزايد
مکن ز چرخ شکايت که توسن بد رگ
لگد به کجروي از تازيانه افزايد
چنين که حرص فلک مي افزايد از پيري
به رزق ما چه اميدست دانه افزايد
رسيده است ترا خواب بيخودي جايي
که آگهي ز شراب شبانه افزايد
کند پياله خون خوردن تو چرخ وسيع
به قدر آنچه ترا باغ وخانه افزايد
اگر ز خواب شکايت به روزگار برم
به رغم من به فسون وفسانه افزايد
ز شکر شکوه مزن پيش چرخ دم صائب
که آن بهانه طلب بر بهانه افزايد