شماره ١٣: مدام چشم تو مست شراب مي بايد

مدام چشم تو مست شراب مي بايد
هميشه خانه ظالم خراب مي بايد
ازين قلمرو ظلمت گذشتن آسان نيست
دلي به روشني آفتاب مي بايد
به خون خويش دل داغدار من تشنه است
کباب سوخته را اين شراب مي بايد
کدام گنج گهر نيست در خرابه دل
درين خرابه همين ماهتاب مي بايد
لباس عاريتي دور کن که دريا را
کمر ز موج وکلاه از حباب مي بايد
علاج مرده دلان جسم را گداختن است
زمين سوخته را اين سحاب مي بايد
کم است مستي غفلت ترا که چون طفلان
فسانه اي دگراز بهر خواب مي بايد
به شيشه نقل کني تا ازين سفالين خم
هزار جوش ترا چون شراب مي بايد
ز تازيانه موج است آب زيروزبر
زبان خموش به بزم شراب مي بايد
چو زلف تا بهم آري دو مصرع موزون
هزار حلقه ترا پيچ وتاب مي بايد
گدايي در دل مي کني اگر صائب
دل شکسته وچشم پر آب مي بايد