ز گل محافظت رنگ وبو نمي آيد
بغير لطف ز روي نکو نمي آيد
صفاي حسن بتان از دل گداخته است
ز آب آينه اين شستشو نمي آيد
ز جنبش مژه آسوده است قرباني
تردد از دل بي آرزو نمي آيد
شود ز بخيه انجم فزون جراحت صبح
علاج سينه ما از رفونمي آيد
به پاي خم برسانيد مشت خاک مرا
که دستگيري من از سبو نمي آيد
اگر ز سيل حوادث جهان شود ويران
بناي خانه بدوشي فرونمي آيد
مريز آب رخ خود براي نان کاين آب
چو رفت نوبت ديگر به جو نمي آيد
دل گداخته شويد غبار هستي را
ز چشمه دگر اين شستشو نمي آيد
فغان که شبنم ما همچو نقطه پرگار
برون ز دايره رنگ و بو نمي آيد
زبان عشق نپيچد به حرف طول امل
به نوک خامه تقدير مو نمي آيد
دلي که ره به مقام رضا برد صائب
دگر به هيچ مقامي فرو نمي آيد