شماره ٧٩٥: يار ما در پرده شب باده تنها مي خورد

يار ما در پرده شب باده تنها مي خورد
سازگارش باد يارب گرچه بي ما مي خورد
سبز نتواند شد از خجلت ميان مردمان
هر که آب زندگي چون خضر تنها مي خورد
بوالهوس را زان لب شيرين نظر بر نشأه نيست
اين شکم پرور براي نقل صهبا مي خورد!
سير چشمي در بساط عالم ايجاد نيست
رشته را گوهر، گهر را رشته اينجا مي خورد
مي کند خون در دل صياد، آهوي حرم
هر که پا از حد خود بيرون نهد پا مي خورد
هر که از مهر خموشي مي تواند جام ساخت
آب شيرين چون گهر در قعر دريا مي خورد
مي کند از روزي ما کم سپهر تنگ چشم
از قضا گر پيچ و تابي رشته ما مي خورد
صائب از ما ناله افسوس مي گردد بلند
از حوادث هر که را سنگي به مينا مي خورد