عيبجو چندان که عيب از ما بدر مي آورد
غيرت ما زور بر کسب هنر مي آورد
يک دل آگاه گمراهان عالم را بس است
کارواني را به منزل راهبر مي آورد
لطف عام او عجب دارم نصيب من شود
با چنين بختي که از دريا خبر مي آورد
شد برومند از سر منصور چوب خشک دار
در چه موسم نخل ما يارب ثمر مي آورد؟
مي برد چندان که از هوشم دو چشم مست او
موکشانم باز آن موي کمر مي آورد
سير چشمان را غرض از جمع دنيا ترک اوست
سکته بهر پشت کردن رو به زر مي آورد
هر که چون غواص مي سازد نفس در دل گره
صائب از دريا برون عقد گهر مي آورد