ديده چون تاب صفاي آن بناگوش آورد؟
شبنمي چون خرمن گل را در آغوش آورد؟
در گلستاني که شمشاد تو آيد در خرام
بهر سرو از طوق قمري حلقه گوش آورد
چشم ما بازيچه هر روي آتشناک نيست
ديگ در يارا مگر خورشيد در جوش آورد
موج اگر گاهي به ساحل مي کشاند خويش را
مي کشد ميدان که دريا را در آغوش آورد
غنچه تصوير از مستي گريبان پاره کرد
تا دل افسرده ما را که در جوش آورد
از گلاب صبح محشر هم نمي آيد به هوش
هر که در آغوش يک شب آن برو دوش آورد
صائب از ما ذوق ايام جواني را مپرس
کيست تا در خاطر آن خواب فراموش آورد