آه سردي ناتوانان را به فرياد آورد
باد چون شير اين نيستان را به فرياد آورد
حسن نازکدل ندارد طاقت تمکين عشق
بلبل خامش گلستان را به فرياد آورد
گريه بر عاشق گوارا نيست در شبهاي وصل
ابر بي هنگام دهقان را به فرياد آورد
از گرانجانان کاهل جسم دارد شکوه ها
پاي خواب آلود دامان را به فرياد آورد
از مغيلان گرچه مي نالند دايم رهروان
پاي گرم ما مغيلان را به فرياد آورد
دارد از چوب گدا قفل دهان سگ کليد
ديدن سايل خسيسان را به فرياد آورد
بار درد خويش را صائب اگر بيرون دهم
کوه و صحرا و بيابان را به فرياد آورد