عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد
از خط ديواني زنجير سر بيرون نکرد
جامه سرگشتگي بر قامت من راست است
گردباد اين رقصها در دامن هامون نکرد
بيغمي روي مرا بر روي آتش داشته است
باده گلرنگ رخسار مرا گلگون نکرد
عمرها با دختر رز همدم و همخانه بود
زندگاني کس به حکمت همچو افلاطون نکرد
زيربار منت زلفش همين شمشاد نيست
سرو بي تحريک قدش مصرعي موزون نکرد
در چنين فصلي که آتش سر برون آرد زسنگ
عندليب ما سر از کنج قفس بيرون نکرد
دست از ويراني من پستي طالع نداشت
تا غبار دل مرا هم کسوت قارون نکرد