ناله ني بند بندم را زهم بيگانه کرد
اين صفير آتشين جان مرا پروانه کرد
تا قيامت جوهر تيغ زبانها مي شود
عشق چون فرهاد و مجنون هر که را افسانه کرد
پيش آن لبها که ني در ناخن شکر شکست
بهر جوي شير نتوان گريه طفلانه کرد
عشق تا برد از سرم بيرون غرور عقل را
جبهه ام را سنگ صندل ساي هر بتخانه کرد
تا زخواب ناز مژگان تو قامت راست کرد
سينه آيينه را زخم نمايان شانه کرد
هر که دنبال من آيد مست گردد در دو گام
نقش پارا مستي رفتار من پيمانه کرد
نيست آسان زير کوه درد قد افراشتن
چون کمان در سينه من ناوک او خانه کرد
هر که را بر خاک بنشاني به خاکت مي کشد
شمع آخر تکيه بر خاکستر پروانه کرد
روي گرم عشق دل را کرد صائب بي ادب
ميهمان را اين چنين گستاخ صاحبخانه کرد
مي تواند دست زد در دامن منزل چو راه
هر که صائب چون خيال خود سفر در خانه کرد