شماره ٧٧٦: آب حيوان ديد لعلت را و ايمان تازه کرد

آب حيوان ديد لعلت را و ايمان تازه کرد
از دهان موج بيتابانه صد خميازه کرد
از پريشان گردي گلشن زهم پاشيده بود
دام، اوراق پر و بال مرا شيرازه کرد
خنده شادي چه مي جويي درين ماتم سرا؟
گل تمامي عمر خود را صرف يک خميازه کرد
شرکت فيض شهادت بر نتابد رشک عشق
کشتن پرويز داغ کوهکن را تازه کرد
طوق زنار گلوي قمريان را پاره ساخت
سرو پيش قد موزون تو ايمان تازه کرد
با بزرگان باش صائب تا شود نامت بلند
خم فلاطون را درين عالم بلندآوازه کرد
پيش ازين هر چند شهرت داشت در ملک عراق
سير ملک هند صائب را بلندآوازه کرد