گرچه انفاس گرامي سينه صرف آه کرد
اينقدر شد دانه خود را جدا از کاه کرد
تا نگارين شد زمي دست سبو در زير سر
دست ارباب طمع را از طلب کوتاه کرد
بي وداع ما سفر کردن نه از آداب بود
مي توانستيم آخر همتي همراه کرده
برگ را پنهان کند بسياري بار درخت
کثرت نعمت زبان شکر را کوتاه کرد
رنگها در روز روشن مي نمايد خويش را
از سيه کاري مرا موي سفيد آگاه کرد
با خس و خاشاک، صائب موجه دريا نکرد
آنچه با ما ساده لوحان آب زير کاه کرد