عاقبت تسخير آن سيمين بدن خواهيم کرد
چشم چون دستار خود را پيرهن خواهيم کرد
دامن يوسف به دست پاک ما خواهد فتاد
بر زليخا مصر را بيت الحزن خواهيم کرد
پرده هاي چشم خون آلود را چون برگ گل
در گريبان نسيم پيرهن خواهيم کرد
پرده فانوس را چون بال خود خواهيم سوخت
دست در آغوش شمع سيمتن خواهيم کرد
عمر اگر باشد، غبار دور گرد خويش را
سرمه چشم و عبير پيرهن خواهيم کرد
مي کشد چوگان ما گوي سعادت را به خويش
دستبازيها به آن سيب ذقن خواهيم کرد
نيست بي ياران گوارا باده هاي چون عقيق
چون سهيل اين جرعه در کار يمن خواهيم کرد
دامن ما کعبه جويان خاک نتواند گرفت
جامه احرامي خود از کفن خواهيم کرد
نور خورشيديم، نعل سير ما در آتش است
تا نپنداري که در غربت وطن خواهيم کرد
چون زغربت باز گرديم، از نواهاي غريب
حلقه ها در گوش ياران وطن خواهيم کرد
هر کسي را چون قدح دوري است در بزم سخن
نوبت ما چون رسد صائب سخن خواهيم کرد