دين و دل در کار آن زلف دو تا خواهيم کرد
عمر اگر باشد به عهد خود وفا خواهيم کرد
قصه شبهاي هجران نيست اينجا گفتني
روز محشر اين سر طومار وا خواهيم کرد
چشم ما چون شبنم گل لايق ديدار نيست
صلح از آن گلشن به بوي آشنا خواهيم کرد
شبنم گل تکمه پيراهن خورشيد شد
ما نمي دانيم کي نشو و نما خواهيم کرد
رعشه بر بازوي موج افتاد در درياي عشق
ما به اين بي دست و پايي چون شنا خواهيم کرد؟
آنچه از آب و گل مازندران بر ما گذشت
گرد و خاک اصفهان را توتيا خواهيم کرد!
هر نمازي کز صراحي در صفاهان فوت شد
بي هواي ابر در اشرف قضا خواهيم کرد
تا در اقليم قناعت سايه ديوار هست
اجتناب از سايه بال هما خواهيم کرد
کيمياي صبر صائب خون آهو مشک ساخت
نفس رهزن را به فرصت رهنما خواهيم کرد