شماره ٧٦٩: ساقي از يک جرعه مي اين بينوا را گرم کرد

ساقي از يک جرعه مي اين بينوا را گرم کرد
سردي از دوران نبيند هر که ما را گرم کرد!
مي توان افروخت شمع از سايه بال و پرش
استخوان گرم من ازبس همارا گرم کرد
سبحه را در دست زاهد چون سپند آرام نيست
تا دم گرم که محراب دعا را گرم کرد؟
از شفق زد غوطه در اشک ندامت آفتاب
اين سزاي آن که زير چرخ جا را گرم کرد
زخم صبح از بخيه انجم اگر آيد بهم
مي تواند خواب هم مژگان ما را گرم کرد
باد رنگين از شراب لعل دايم ساغرش
هر که در قتل من آن گلگون قبا را گرم کرد
مي روند از جا سبکروحان به اندک نسبتي
برگ کاهي مي تواند گهربار گرم کرد
مي کند برگ اقامت را خزان پا در رکاب
سردي ايام عمر بيوفا را گرم کرد
عشق برد افسردگي بيرون زطبع خاکيان
روي گرم آفتاب اين ذره ها را گرم کرد
مي کند روي زمين را از گرانجانان سبک
خون من زينسان که آن تيغ جفا را گرم کرد
مي برد مرغ هوا غيرت به مرغان کباب
صائب از بس آه سوزانم هوا را گرم کرد