گرچه ماه مصر را دامن زليخا چاک کرد
گرد تهمت چاک پيراهن زرويش پاک کرد
شد ز آب تيغ گرد خط از آن عارض بلند
چون توان آيينه را با دامن تر پاک کرد؟
ديده بد دور باد از روي آتشناک او
کز خس و خار تمنا سينه ام را پاک کرد
آه کز گردنکشي چون تيغ زهرآلود، سرو
طوق را بر قمري من حلقه فتراک کرد
عزم صادق رخنه در سد سکندر مي کند
صبح از آهي گريبان فلک را چاک کرد
کاش از غيبت دهان خويش را مي کرد پاک
آن که چندين پاک دندان خود از مسواک کرد
بحر رحمت را چرا بايد غبارآلود ساخت؟
تا توان زاشک ندامت دامن خود پاک کرد
گر بياض گردن ميناي مي آيد به دست
در دل شب مي توان فيض سحر ادراک کرد
بر نتابد تنگ ظرفي لقمه بيش از دهن
تشنه ما را دل پر خون گريبان چاک کرد
گر کند ساقي مسلسل دور جام باده را
چند روزي مي توان خون در دل افلاک کرد
نيست غير از عقده دل حاصلي پيوند را
در بريدنها دلي از گريه خالي تاک کرد
مي توان از ذکر حق تا کرد پر گوهر دهان
حيف باشد از حديث پوچ پرخاشاک کرد
آسياي سنگدل با دانه گندم نکرد
آنچه با خاکي نهادان گردش افلاک کرد
گرچه صائب مي چکد آب حيات از خامه ام
دام بتوان از غبار خاطرم در خاک کرد