هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد
بي توقف از جهان رنگ و بو پرواز کرد
داشت بيدردي به زندان تن آساني مرا
زخم تيغ او در رحمت به رويم باز کرد
گر سبک سازي چو عيسي از علايق خويش را
مي توان با بيضه زين بستانسرا پرواز کرد
کرد حلاجي کمان دار عبرت پنبه اش
هر تنک ظرفي که چون منصور کشف راز کرد
عشق آخر انتقام خويش از يوسف کشيد
گرچه در آغاز چندي بر زليخا ناز کرد
گرچه در کهسار خندان بود کبک مست ما
از ته دل خنده در سرپنجه شهباز کرد
در دل است آن کس کزاو آفاق عالم روشن است
باخت چشم آن کس که اين آيينه را پرداز کرد
شد زچشم شور دريا آب در کامش گره
تا صدف لب پيش ابر نوبهاران باز کرد
از نصيحت ناله گردون نوردم پست شد
گوشمال اين ساز سير آهنگ را ناساز کرد
ناخن شاهين سراسر مي رود در سينه ام
بر ميان نازکش تا بهله دست انداز کرد
جبهه واکرده مفتاح زبان بسته است
صفحه آيينه طوطي را سخن پرداز کرد
هر که صائب معني رنگين به لفظ تازه بست
باده شيراز را در شيشه شيراز کرد