شماره ٧٥٧: کعبه را دريافت هر کس خاطري معمور کرد

کعبه را دريافت هر کس خاطري معمور کرد
شد سليمان هر که دست خود حصار مور کرد
پرتو خورشيد تابان پرده دار انجم است
خرده راز مرا روشندلي مستور کرد
جذبه دار فنا مشکل پسند افتاده است
ورنه چندين سر صداي کاسه منصور کرد
نفس دل را غوطه در زنگ قساوت مي دهد
چون گدايي کز طمع فرزند خود را کور کرد
هر که رخت اينجا به وحدتخانه عزلت کشيد
مي تواند خواب راحت در کنار گور کرد
بانگ زنجير عدالت در جهان پيچيده است
گرچه عمري شد که کسري طي اين منشور کرد
راهرو چون سيل مي بايد که بر دريا زند
پيش پاي خويش ديدن راه ما را دور کرد
خضر در تعمير ما چندين چه مي ريزد عرق؟
سيل نتوانست اين ويرانه را معمور کرد
نام شاهان را نسازد محو دور روزگار
خاصه آن شاهي که ملک عدل را معمور کرد
جلوه معشوق در خارا سرايت مي کند
رقص موسي را درين هنگامه کوه طور کرد
نيست صائب چشم در پي لقمه درويش را
لقمه بخت مرا چشم که يارب شور کرد؟