هر که رو زين خلق ناهموار در ديوار کرد
سنگلاخ دهر را بر خويشتن هموار کرد
خيره چشمان را اگر محجوب سازد دور نيست
روي شرم آلود او آيينه را ستار کرد
از تراشيدن غبار لشکر خط شد بلند
آب تيغ اين سبزه خوابيده را بيداد کرد
لشکر سنگين غفلت بيجگر افتاده است
مشت آبي مي تواند خفته را بيدار کرد
گرد کلفت بس که از دوران به روي من نشست
هر که رو آورد در من، روي در ديوار کرد
چين زدن بر جبهه اي آيينه رو انصاف نيست
تنگ بر طوطي نبايد عرصه گفتار کرد
گر نمي گشتند زاغان سرمه آواز ما
مي توانستيم فريادي درين گلزار کرد
بس که در تمثال شيرين برد تردستي به کار
در دل آيينه خون فرهاد شيرين کار کرد
روي گرم کارفرما گر هواداري کند
مي توانم بيستون را زر دست افشار کرد
اعتبار ناقص از بي اعتباري بدترست
قيمت نازل به يوسف چاه را هموار کرد
گوشه گيري کشتي نوح است طوفان ديده را
ذوق تنهايي ز صحبتها مرا بيزار کرد
همچو بخت سبز گيرد از هوا زنگار را
از نمد آيينه ام تا روي در بازار کرد
عمر خود کوتاه کرد و نامه خود را سياه
هر که صائب چون قلم سر درسر گفتار کرد