لاله شبنم فريبت برگ گل را آب کرد
در مذاق لعل، آب و رنگ را خوناب کرد
از نگاه گرم من حسن تو عالمسوز شد
طاعت من طاق ابروي ترا محراب کرد
در زمين پاک من ريگ روان حرص نيست
مي تواند شبنمي کشت مرا سيراب کرد
هر که چون شبنم به خون دل شبي را روز کرد
دست در آغوش با خورشيد عالمتاب کرد
مي تواند کرد با دل تيغ او را سينه صاف
آن که موج بحر را روشنگر سيلاب کرد
خون زغيرت در وجودم پوست بر تن مي درد
تا لب زخم که را تيغش دگر سيراب کرد؟
نعل وارون در طريق بندگي خضر ره است
کعبه را ديد آن که اينجا پشت بر محراب کرد
کعبه مقصود از ما اينقدر دوري نداشت
راه ما را اينچنين خوابيده شکر خواب کرد
اين جواب مصرع نوعي که خاکش سبز باد!
سايه ابر بهاري کشت را سيراب کرد