شماره ٧٤٢: جان مشتاقان زکوي دلستان چون بگذرد؟

جان مشتاقان زکوي دلستان چون بگذرد؟
کاروان شبنم از ريگ روان چون بگذرد؟
نقطه ها طوطي شوند و حرفها تنگ شکر
بر زبان خامه نام آن دهان چون بگذرد
خار در راه نسيم بي ادب نگذاشته است
غيرت بلبل زخون باغبان چون بگذرد؟
پر زند تا روز محشر در فضاي لامکان
تير آهم از ترنج آسمان چون بگذرد
چون صدف تبخاله اي هر گوشه لب وا کرده است
از لب من گريه آتش عنان چون بگذرد؟
بگسل از کج بحث تا از صد کشاکش وارهي
بر نشان يابد ظفر تير از کمان چون بگذرد
همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت
آتشي بر جاي ماند کاروان چون بگذرد
چشم را با سرمه پيوندي است از روز ازل
صائب از گلگشت سير اصفهان چون بگذرد؟