بوسه چون محروم از آن لبهاي خندان بگذرد؟
مور ما چون تلخکام از شکرستان بگذرد؟
مي رساند رشته نسبت به آن زلف دراز
چشم من چون از سر خواب پريشان بگذرد؟
طوق هستي بر گرفت از گردنم داغ جنون
مهر چون طالع شود صبح از گريبان بگذرد
خاک مي مالد به لب تيغش زننگ خون من
آه اگر اين حرف در بزم شهيدان بگذرد
شوق چون پا در رکاب بيقراري آورد
کاروان شبنم از ريگ بيابان بگذرد
ما سبکروحان حريف ناز مرهم نيستيم
دوست مي داريم زخمي را که از جان بگذرد
دور باشي نيست حاجت قهرمان عشق را
شير ره وا مي کند چون از نيستان بگذرد
چشمه زمزم نمک در ديده خود ريخته است
تا مبادا غافل آن سرو خرامان بگذرد
اصفهان چشم جهان گر نيست صائب از چه رو
سرمه نتوانست از خاک صفاهان بگذرد؟