از حريم ما سخن چين چون سخن بيرون برد؟
باد نتوانست نکهت زين چمن بيرون برد
شمع را خاکستر پروانه اينجا سرمه داد
کيست راز عشق را از انجمن بيرون برد؟
در به روي طوطيان آيينه از زنگار بست
اين سزاي آن که از خلوت سخن بيرون برد
پرتو لعل لب او گر نيفروزد چراغ
راه نتواند تبسم زان دهن بيرون برد
دولت تردامنان پا در رکاب نيستي است
زود شبنم رخت هستي از چمن بيرون برد
شمع تر کرد از عرق پيراهن فانوس را
کيست تا پروانه را از انجمن بيرون برد؟
سرمه خط خامشي گرد لب ساغر کشيد
تا مباد از مجلس مستان سخن بيرون برد
هر که مي خواهد شود فکر جهانگردش غريب
به که چون صائب گراني از وطن بيرون برد