شماره ٧١٩: کشتي دريائيي ديدم دلم آمد به ياد

کشتي دريائيي ديدم دلم آمد به ياد
حال دور افتادگان ساحلم آمد به ياد
برق را دست و گريبان گياهي يافتم
گرمخونيهاي تيغ قاتلم آمد به ياد
گوهري افتاده ديدم در ميان خاک راه
حال جان در ورطه آب و گلم آمد به ياد
از نشاط بي ثبات غافلان روزگار
شوخي پرواز مرغ بسملم آمد به ياد
سرنگون ديدم در آن چاه زنخدان زلف را
قصه هاروت و چاه بابلم آمد به ياد
سربهم آورده ديدم برگهاي غنچه را
اجتماع دوستان يکدلم آمد به ياد
نيست صائب کمتر از منزل حضور راه عشق
کافرم در راه اگر از منزلم آمد به ياد