شماره ٧١٧: بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد

بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد
از سبکدستي بناي عشق را محکم نهاد
از دل پرخون شکايت مي تراود بي سخن
مهر نتوان بر دهان لاله از شبنم نهاد
اختياري نيست در گهواره طفل شير را
دست در مهد زمين بايد به روي هم نهاد
خامسوزان هوس را روي در بهبود نيست
ساده لوح آن کس که داغ لاله را مرهم نهاد
دل زهمدردان شود از گريه خالي زودتر
وقت شمعي خوش که پا در حلقه ماتم نهاد
طي کند هر کس بساط آرزوي خام را
مي تواند دست رد بر سينه حاتم نهاد
منع نتوان کرد خوبان را زخودبيني که گل
بر سر زانوي خود آيينه شبنم نهاد
تا سفال تشنه اي را مي توان سيراب کرد
لب چو بيدردان نمي بايد به جام جم نهاد
يک دم خوش قسمت اولاد او صائب نشد
در چه ساعت يارب آدم پا درين عالم نهاد؟