حسن خواهد رفت و داغت بر جگر خواهد نهاد
خواهد آمد خط و قانون دگر خواهد نهاد
از پريشاني سر زلف تو پس خم مي زند
کاکلت اين سرکشيها را زسر خواهد نهاد
ابرويت کاندر فنون دلربايي طاق بود
گوشه اي خواهد شد و دستي به سر خواهد نهاد
چشم صيادت که آهو را نياوردي به چشم
دام از بي حاصلي در هر گذر خواهد نهاد
شوربختان لبت هر يک به کنجي مي روند
خنده ات يک چندان دندان بر جگر خواهد نهاد
نخل قدت کز رواني عمر پيشش لنگ بود
هر قدم از ضعف دستي بر کمر خواهد نهاد
رنگ رخسارت که با گل چهره مي شد در چمن
داغ رنگ زرد بر رخسار زر خواهد نهاد
شعله خويت که آتش در دل ياقوت زد
پشت دستي بر زمين پيش شرر خواهد نهاد
ساعد سيمين که بودش دلبري در آستين
آستني از بي کسي بر چشم تر خواهد نهاد
تيغ بندان کرشمه تيغ بر همه مي نهند
اشک خونين سر به دامان نظر خواهد نهاد