شماره ٧٠٩: وقت است بگذريم چو موج از شراب تلخ

وقت است بگذريم چو موج از شراب تلخ
بيرون کشيم گوهر خود را ز آب تلخ
کوثر چو سرو جا دهدش در کنار خود
هر کس گذشته است درين نشأه ز آب تلخ
اينجا به آب توبه ز لب زنگ مي بشوي
در حشر مشنو از لب رضوان جواب تلخ
شکر به زهر و نوش به نشتر که داده است؟
از دل مبر حلاوت ايمان به آب تلخ
نه خوردنت به وقت و نه خوابت به جاي خويش
چون زنده مانده اي تو به اين خورد و خواب تلخ؟
دل را مسوز ز آتش عصيان که رم کند
در پيش سگ اگر فکني اين کباب تلخ
صائب بريز اشک که در آفتاب حشر
خواهد گرفت دست ترا اين گلاب تلخ