اگر دو هفته بود چهره گلستان سرخ
مدام از مي لعلي است روي جانان سرخ
جهانيان همه گردن کشيده اند از دور
شود به خون که تا دست و تيغ جانان سرخ
نشان صافي شست است اين که چشمش را
نشد ز ريختن خون خدنگ مژگان سرخ
ز خون بي گنهان است آنقدر سيراب
که دست مي شود از دامنش چو مرجان سرخ
اگر حجاب سمندر شود، که مي سوزد
چنين شود اگر از مي عذار جانان سرخ
چه خون که در دلم از آرزوي بوسه کند
در آن زمان که کند سبز من لب از پان سرخ
سهيل غوطه به خون عقيق خواهد زد
ز تاب مي چو شود سيب آن زنخدان سرخ
ز غيرت رخ او خون گل چنان زد جوش
که خار بر سر ديوار شد چو مرجان سرخ
نظر سياه به آب حيات کي سازد؟
شد از گزيدن لب هر که را که دندان سرخ
ز جويبار حياتش نرست شاخ گلي
به خون هر که نگرديد تير جانان سرخ
سياه خانه اين دشت، داغ لاله شود
اگر چنين شود از اشک من بيابان سرخ
کدام زهره جبين چهره از شراب افروخت؟
که همچو جامه فانوس شد شبستان سرخ
کند کباب به خون ناکشيده آهو را
ز بس ز گرمي آن شست گشت پيکان سرخ
به سر به راهي ما زلف يار مي نازد
شود ز گوي سبکسير روي چوگان سرخ
مي دو آتشه را نشأه دگر باشد
خوش آن زمان که لب يار گردد از پان سرخ
چراغ دل ز جگرگوشه مي شود روشن
بود ز لعل لب او رخ بدخشان سرخ
شکار لاغرم، اين مي کشد مرا که مباد
ز خون من نشود دست و تيغ جانان سرخ
ز شرم بي اثريهاست اشک من رنگين
که از تپانچه بود چهره يتيمان سرخ
مخور ز چهره گلگون گل، فريب جمال
که در مقام جلال است رخت شاهان سرخ
فزود دامن صحرا جنون مجنون را
که گردد اخگر خامش ز باد دامان سرخ
جواب آن غزل طالب است اين صائب
کز اوست روي سخن گستران ايران سرخ