دردمندي کرد بر من شربت ديدار تلخ
قند باشد در دهان مردم بيمار تلخ
مي کشد از لطف عاشق تلخي زهر عتاب
باده شيرين بود در مشرب خمار تلخ
تلختر باشد رهين منت سوزن شدن
بر تهي پايان بود هر چند زخم خار تلخ
کام هر کس را که از اقبال شيرين کرد چرخ
چشم تا بر هم زني مي سازد از ادبار تلخ
شش جهت شان عسل شد گر چه از زنبور من
شد ز حرف تلخ گوشم چون دهان مار تلخ
نيست بر کوتاه بينان وضع دنيا ناگوار
باشد اين خواب پريشان بر اولوالابصار تلخ
مي خورد ابروي او در وسمه خون خويش را
زنگ باشد بر دل شمشير جوهردار تيغ
نيشکر بعد از شکستن مي شود شاخ نبات
از شکست خلق روي خود مکن زنهار تلخ
مي کند بر ديده قانع به شکرخواب امن
سايه بال هما را سايه ديوار تلخ
تا زبان خامه صائب سخن پرداز شد
طوطيان را حرف شيرين گشت در منقار تلخ