اي خدنگ آه کوتاهي مکن در کين چرخ
چشمه هاي خون روان کن از دل سنگين چرخ
شعله سودا سزاوار سر پرشور ماست
آتش خورشيد خواهد مجمر زرين چرخ
تيغ و جام مي به کف بيرون خراميد آفتاب
تا شود روشن که همدست است مهر و کين چرخ
قسمت شب زنده داران مي شود انوار فيض
نافه اندازد دل شب آهوي مشکين چرخ
با مسيحاي مجرد زير يک پيراهن است
چون نسوزد شمع مهر و ماه بر بالين چرخ؟
مو بر اندامش زبان مار و افعي مي شود
از ستاره هر که را دندان نمايد کين چرخ
با زبان گندمين خود قناعت کرده ايم
نيست ما را چشم رزق از خوشه پروين چرخ