نکشيديم شرابي به رخ تازه صبح
سينه اي چاک نکرديم به اندازه صبح
عيش امروز علاج غم فردا نکند
مستي شب ندهد سود به خميازه صبح
هر سري را نکشد دار فنا در آغوش
سر خورشيد سزد شمسه دروازه صبح
نکند طول امل چاره کوتاهي عمر
نشود تار نفس رشته شيرازه صبح
دولت سرد نفس زود به سر مي آيد
که بود يک دو نفس مستي جمازه صبح
پيش چشمي که دل زنده شب را دريافت
چون گل روي مزارست رخ تازه صبح
گر دل زنده چو خورشيد تمنا داري
بشنو از صائب ما اين غزل تازه صبح