دور کن از دل هوس در پيرهن اخگر مپيچ
بگسل از طول امل، چون مار در بستر مپيچ
کار خود چون کوهکن با تيشه خود کن تمام
بيش ازين در انتظار تيغ چون جوهر مپيچ
دل چو روشن شد به باد نيستي ده جسم را
خط پاکي چون به دست افتاد در دفتر مپيچ
با فلک چندان مدارا کن که دل صافي شود
چون شود آيينه ات روشن، به خاکستر مپيچ
در ره دوري که نقش بال وپر باشد وبال
رشته دام علايق را به بال وپر مپيچ
دردمندان را به قدر زخم باشد فتح باب
از حوادث، تيغ اگر بارد به فرقت، سرمپيچ
تا توان پيچيد در ساقي به شبهاي دراز
کوته انديشي مکن در شيشه و ساغر مپيچ
رنج باريک آورد آميزش سيمين بران
اينقدر اي رشته باريک بر گوهر مپيچ
با کمند عنکبوتان صيد عنقا مشکل است
بيش ازين صائب به فکر آن پري پيکر مپيچ