شماره ٦٦٥: چون گذارد خشت اول بر زمين معمار کج

چون گذارد خشت اول بر زمين معمار کج
گر رساند بر فلک، باشد همان ديوار کج
مي کند يک جانب از خوان تهي سرپوش را
هر سبک مغزي که بر سر مي نهد دستار کج
زلف کج بر چهره خوبان قيامت مي کند
در مقام خود بود از راست به، بسيار کج
راستي در سرو و خم در شاخ گل زيبنده است
قد خوبان راست بايد، زلف عنبر بار کج
نيست جز بيرون در جاي اقامت حلقه را
راه در دلها نيابد چون بود گفتار کج
فقر سازد نفس را عاجز، که چون شد تنگ راه
راست سازد خويش را هر چند باشد مار کج
قامت خم بر نياورد از خسيسي نفس را
بيش آويزد به دامن ها چو گردد خار کج
هست چون بر نقطه فرمان مدار کاينات
عيب نتوان کرد اگر باشد خط پرگار کج
در نيام کج نسازد تيغ قد خويش راست
زير گردون هر که باشد، مي شود ناچار کج
مي تراود از سراپاي دل آزاران کجي
باشد از مرغ شکاري ناخن و منقار کج
از تواضع کم نگردد رتبه گردنکشان
نيست عيبي گر بود شمشير جوهردار کج
وسعت مشرب، عنان عقل مي پيچد ز راه
موج را بر صفحه دريا بود رفتار کج
گريه مستانه خواهد سرخ رويش ساختن
از درختان تاک را باشد اگر رفتار کج
راست شو صائب نخواهي کج اگر آثار خويش
سايه افتد بر زمين کج، چون بود ديوار کج