بر رخ ممکن بود پيوسته گرد احتياج
لازم اين نشأه افتاده است درد احتياج
در گذر از عالم امکان که اين وحشت سرا
بستر بيمار را ماند ز درد احتياج
خرقه اش را بخيه از دندان سگ باشد مدام
هر تهيدستي که گردد کوچه گرد احتياج
از فشار قبر بر گوش حديثي خورده است
هر که را در هم نيفشرده است درد احتياج
باغ بر هم خورده را ماند در ايام خزان
ساحت روي زمين از رنگ زرد احتياج
در شجاعت آدمي هر چند چون رستم بود
مي شود چون زال عاجز در نبرد احتياج
مي کند گل از نسيم صبح اين معني، که نيست
سينه روشندلان بي آه سرد احتياج
بي نيازي سرکشي مي آورد، زان لطف حق
بندگان را مبتلا سازد به درد احتياج
اغنيا را فرق کردن از فقيران مشکل است
بس که صائب عام گرديده است درد احتياج