شماره ٦٥٣: لطف بتان جانگدازتر ز عتاب است

لطف بتان جانگدازتر ز عتاب است
شبنم اين باغ تلختر ز گلاب است
صلح سبکسيرشان تهيه جنگ است
چاشني نوشخندشان شکراب است
رگ به تنم بي شراب ناب نجنبد
موجم و بال و پرم ز عالم آب است
هجر تو چون کوه آهن است زمين گير
وصل تو چون ماه عيد پا به رکاب است
پشت به ديوار ده که روي زمين را
نقش اميدي که هست موج سراب است
ما به کليد بهشت چشم نداريم
ديده اميد ما به بند نقاب است
آه که در عهد اين گسسته عنانان
مردمک مردمي به چشم رکاب است
نسيه مکن نقد خود که هر گل صبحي
در نظر خود حساب، روز حساب است
صحبت گرم ترا کباب چه حاجت؟
تا بط مي جلوه کرده است کباب است
مرغ دلي را که رو به حلقه دام است
خار و خس آشيانه چنگ عقاب است
گوش به هر حرف کي کنند خموشان؟
کوزه سربسته تشنه مي ناب است
آخر نوميدي است اول اميد
خواب چو در ديده سوخت سرمه خواب است
چشم تو صائب اگر غبار ندارد
خشت سر خم کم از کدام کتاب است؟