بي يار بهار دلنشين نيست
اين پنبه داغ ياسمين نيست
صد شکر، به دست کوته من
صد بند ز چين آستين نيست
در دامن برگ پا شکسته است
داغ دل لاله خوش نشين نيست
در خانه او چو خانه زين
پايم ز نشاط بر زمين نيست
نزديکان را نمي شناسد
فرياد که يار دوربين نيست
در زير لبش هزار عذرست
امروز که چينش بر جبين نيست
من بلبل غنچه حجابم
بيزارم از آنچه شرمگين نيست
هر کس که شنيد فکر صائب
حرفي به لبش جز آفرين نيست