شماره ٦٤٤: وقت ما از ساغر و مينا خوش است

وقت ما از ساغر و مينا خوش است
وقت ساقي خوش که وقت ما خوش است
عشق مي بايد به هر صورت که هست
عاشقي با صورت ديبا خوش است
ناخوشيها از دل بي ذوق ماست
ذوق اگر باشد همه دنيا خوش است
مرد عشقي، خيمه بيرون زن زخود
در بهاران دامن صحرا خوش است
دامن صحرا چه گرد از دل برد؟
سيل گردآلود را دريا خوش است
سايه غماز را پامال کن
قطع راه بيخودي تنها خوش است
آن قدر کز ما تحمل خوشنماست
از نکويان ناز و استغنا خوش است
سر به صحراي جنونم داد عقل
دشمني با مردم دانا خوش است
جامه گلگون بود برق جلال
عشق را با چشم خونپالا خوش است
تيره در پروا ندارد از گناه
زنگيان را وقت در شبها خوش است
ناز و تمکين حسن را زيبنده است
عشق چون سيلاب بي پروا خوش است
شکرلله صائب از اقبال عشق
ناخوشيهاي جهان بر ما خوش است