در خودآرايي خطرها مضمرست
حلقه فتراک طاوس از پرست
بي سبکروحي و تمکين آدمي
کشتي بي بادبان و لنگرست
قرب خوبان رنج باريک آورد
رشته را کاهش نصيب از گوهرست
عشق مي بخشد تمامي حسن را
شمع بي پروانه تير بي سرپرست
خلق نيکو عيب را سازد هنر
خامي عنبر کمال عنبرست
بي طلب سيراب مي گردد ز مي
چون سبو دستي که در زير سرست
پرتو منت کند دل را سياه
زنگ اين آيينه از روشنگرست
در سخن لعلش قيامت مي کند
اين نمکدان پر ز شور محشرست
بر عذار ليلي آن خال کبود
چشمه خورشيد را نيلوفرست
آتش درويشانه خود اي پسر
از طعام ميهماني بهترست
شير بيگانه است آش ديگران
شورباي خويش شير مادرست
صائب از شيريني گفتار خود
طوطي ما بي نياز از شکرست