فلک نيلوفر درياي عشق است
زمين درد ته ميناي عشق است
اگر روح است، اگر عقل است، اگر دل
شرار آتش سوداي عشق است
اگر معموره کفرست، اگر دين
خراب سيل بي پرواي عشق است
گريبان سپهر و دامن خاک
شکار پنجه گيراي عشق است
عنان سير و دور آسمانها
به دست شوق آتش پاي عشق است
چراغ بي زوال آفرينش
فروغ گوهر يکتاي عشق است
فلک چون سايه با آن سربلندي
به خاک افتاده بالاي عشق است
خرد هر چند مغز کاينات است
کف بي مغزي از درياي عشق است
دل رم کرده وحشي نژادان
غزال دامن صحراي عشق است
اگر صبح اميدي در جهان هست
بياض گردن ميناي عشق است
زر سرخ و سفيد ماه و انجم
نثار فرق گردون ساي عشق است
چه پروا دارد از شور قيامت؟
سر هر کس که پر غوغاي عشق است
به خود کرده است روي هر دو عالم
چه در آيينه سيماي عشق است؟
دو عالم نقد جان بيعانه دادند
چه سودست اين که با سوداي عشق است
به خون هر دو عالم دست شستن
نه از ظلم است، از تقواي عشق است
زبان کلک صائب چون نسوزد؟
که عمري رفت در انشاي عشق است