شماره ٦٢٨: بود و نمود عاشق، از آب و تاب حسن است

بود و نمود عاشق، از آب و تاب حسن است
گر ذره را وجودي است، از آفتاب حسن است
در بيخودي توان ديد بي پرده روي مطلوب
از خويشتن گسستن بند نقاب حسن است
حسن آن بود که دايم بر يک قرار باشد
حسن مه دو هفته کي در حساب حسن است؟
از خنده رويي گل بلبل نگشت گستاخ
شرم و حياي عاشق بيش از حجاب حسن است
از حسن خط سيه مست گرديد ديده من
بيهوشداروي عشق گرد کتاب حسن است
خوشتر بود ز سر جوش در کام عشقبازان
هر چند خط مشکين درد شراب حسن است
خال از شکسته پايي در کنج لب خزيده است
زلف از درازدستي مالک رقاب حسن است
تردستي مکافات شب در ميان نباشد
ايام خط شبرنگ روز حساب حسن است
از خط شود يکي صد ناز و غرور خوبان
ريحان خط مشکين افسون خواب حسن است
ريحان سفال خود را کي تشنه مي گذارد؟
سبزست بخت عاشق تا در رکاب حسن است
در هر نظر به رنگي آيد ز پرده بيرون
زير و زبر دل عشق از انقلاب حسن است
در چشم موشکافان سررشته اميدست
هر چند چين ابرو موج سراب حسن است
موي ميان او را هر کس که ديده، داند
کاين پيچ و تاب عاشق از پيچ و تاب حسن است
از روي گرم خورشيد گر خاک مي شود زر
رنگ طلايي عشق از آفتاب حسن است
در دور خط ز خوبان ظلم است چشم بستن
خط حلقه حلقه چون شد عين شباب حسن است
از مهر تا به ذره زين آتشند بريان
تنها همين نه صائب داغ و کباب حسن است