شماره ٦٢٧: از غيرت رکابت از ديده خون روان است

از غيرت رکابت از ديده خون روان است
اما چه مي توان کرد پاي تو در ميان است!
سر جوش نوبهارست روي شکفته تو
رنگ شکسته من ته جرعه خزان است
از شکوفه عاشقان را در خاک و خون کشد عشق
گردد دليل صياد زخمي که خونچکان است
از حرف راست گردد پر خون دهن چو سوفار
دايم ز تير شيون در خانه کمان است
بلبل ز ساده لوحي در آشيان طرازي است
در گلشني که خاکش با باد همعنان است
ما مي زنيم از جهل هر دم به دامني دست
هر چند روزي ما در دست آسمان است
گوري است پر ز مرده صائب قلمرو خاک
گردون پر ستاره يک چشم خونفشان است